جدول جو
جدول جو

معنی کله کهار - جستجوی لغت در جدول جو

کله کهار
گوسفند نر یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله نگار
تصویر کله نگار
نگارندۀ کله، کنایه از فراش، پرده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله منار
تصویر کله منار
ستون یا برجی که از سرهای بریده برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
کلاه دار، آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ / لِ)
گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ مُ سَ)
دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
به اندازۀ یک کلاه:
هیچ قبایی نبرید آسمان
تا دو کله وار نبرد از میان.
نظامی.
وز آن خلعت که اقبالش بریده ست
به هفت اختر کله واری رسیده ست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تازمین کله واری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ کَ)
کنایه از فراش نوشته اند. (آنندراج). فراش و آنکه فرش و بساط می گستراند. (ناظم الاطباء) :
فرمان صدور یافت که آیین دلفریب
پیدا کنند کله نگاران پرهنر.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ نُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ مَ)
مناری که در آن کلۀ دزدان و رهزنان را چینند برای عبرت گرفتن باقی ماندگان آنها. (آنندراج). ستون و یا برجی که در کنار جاده از کلۀ دزدان و مردمان قطاع الطریق بر پا کنند تا دیگران عبرت گیرند. (ناظم الاطباء). مناری که در آن کلۀ دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایۀ عبرت مردم گردد. منارکله. (فرهنگ فارسی معین) :
به دست خالی از این راه آخرت گذر است
بسان کله منارت اگر هزار سر است.
رازی (از آنندراج).
، مناری که فاتحین و جهانگشایان مغول و بعد از مغول از سر کشتگان می ساخته اند، نشانۀ فیروزی خود را. مناری که پادشاهان از سر بریدۀ دشمنان می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به اصطلاح لوطیان نره باشد. (آنندراج). در اصطلاح لوطیان، نره. شرم مرد. (فرهنگ فارسی معین) :
شد سرآمد به رنگ کله منار
در جهان هر که او زیاده سر است.
عبدالغنی قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِهْ)
کلجر. دهی از دهستان یامچی است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد:
سر میفراز تا کله داران
سرت بی مغز چون کله نکنند.
خاقانی.
به عزم دست بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.
نظامی.
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تا زمین کله واری.
نظامی.
نرگس که کله دار جهان است ببین
کو نیز چگونه سر درآورد به زر.
حافظ.
، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد:
هر گه که سیر کلک به کردار او کند
سرّ دل دوات کله دارش آشکار...
سوزنی.
شب قبای مه زره زد بنده وار
کان گره زلفین کله دار آمده ست.
خاقانی.
نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش.
حافظ.
من ماه ندیده ام کله دار
من سرو ندیده ام قباپوش.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 636).
، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء).
- کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) :
که داند کاین کله داران افلاک
کمربسته چرا گردند در خاک.
عطار
در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ هَِ)
دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله مار
تصویر کله مار
گونه ای قارچ که بدا فقع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
آدم مدبر و تیز هوش و سریع الانتقال و با ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله منار
تصویر کله منار
سر گلدسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله نگار
تصویر کله نگار
سر شکون نگار: زاور (خادم) فراش: (فرمان صدور یافت که آیین دلفریب پیدا کنند کله نگاران پرهنر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
((کُ لَ))
خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
نوعی نفرینبه زنی گویند که چندبار شوهر کرده باشد و هربار
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگترین هیزم درون اجاق که برای دوام آتش در اجاق گذارند.، خوک ماده ای که توله هایش را به همراه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم پرمغز و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
بز نر جوان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین، برج ساخته شده از سر دشمنان در جنگ ها به قصد
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین کوتاهی که جهت هدایت پرنده به سوی دام در اطراف تله تعبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
از بازی های مردم کوه نشین استتعداد بازیکنان معمولا بیش از
فرهنگ گویش مازندرانی